قایق ها در مسیر تندباد زندگی
روی موج های متلاطم بر کارناوال زندگی
شوریدگی های زندگی
طرح پنچره ای باران زده بر زندگی
...
تنور سرد نانوایی
تاریکی ممتد نان بر آهن
قصه زنگ زدگی قرن
فصل تولد نویی از چراغ بنفش بر شهر
...
سوت میزند قطار
جایی در دل ریل آهن زده
شهر غبار انگیز دود گرفته زندگی شهری
اتاقک های روشن و خاموش
شعر شب های ماه و آدمک ها
حسام الدین شفیعیان
کنج اقاقیا پروانه ها رقص شمع میکنند
قصه درازیست شب های یلدا نشده ی فردا
شب با تمام سکوتش سمفونی شعر است
..
باران فصل سرد زمین
سکوت ساعت های تیک تاک زمین
شعری که میبرد با خود بر زمین
فانوسکی در دل شب های زمین
..
حسام الدین شفیعیان
((تپانچه پدربزرگ))
تپانچه پدر بزرگ هیچگاه شلیک را بخود ندید
در کنج اتاق برای زندگی آجری سرد شده بود
مدال های او را کلاغ های پارک با خود بردهبودند
هیچکس باور نمیکرد مرد تنهای نیمکت شکسته ی پارک
ژنرال جنگهای پر از پیروزی باشد
او تاریخ را با خود به تنهایی اش میبرد
و سکوت مرگبار تابوتی شده بود از خاطراتش
حسام الدین شفیعیان