شهر من خواب زده در دل او ماه زده
شهر من تاریکو اما نورانیست یک جمله از این بیت چراغانیست
شهر من سوت کور نیست ولی جای او در دل مهتاب ولی
شهر من فریاد خاموش دارد دو سه بیت شعر فراموش دارد
شب من تارو غمین هست ولی صبحش چقدر غزل سرائیست ولی
بازی دل دلو دلبر دارد یک نفر حال پریدن دارد
نقطه ها هم سر بستن شعرم با هم سکوی شمردن ز بیت ها دارند
شاعر-حسام الدین شفیعیان
با همی شور گلفشانی گفتی
چه عالی تو نشانی گفتی
غزل سرایی گفتی
شکر زدیو قند چکانی گفتی
هم شورو نوای دل طوفانی زدی
هم اشک پیاله به دل بارانی زدی
تار غم بر شعر خود به قالی بافتی
طرح زدیو طرح چو گل ها زقالی بافتی
خط خط شعرت را موج فشانی گفتی
آخر خط نقطه سر خط بعد با نشانی گفتی
حسام الدین شفیعیان
مسئله بار سنگین دارد
بر تفکر ما شعر بگفتن دارد
انگار آدمک هایی که دلبستن
شاید این قصه ژانویه ای از خود دارد
بار جسم خسته روح خسته
انگار شعر هم واژه کمی حرف دارد
-------------
قفس بند کلمه شعر میشود
قفس قفس بند بند شعر من حرف میشود
موج تکاندن زخود صخره شکن شویم
یا شهر دیوارهایش بلندو ما کوتاه شویم
------------
زندگی نیرزد به این همه طمع
کفن یکی کفن فروش از کفن
ما یک کفن بریمو جسم را کفن
چه غوغایی دارد شهر برای آهن
مگر چند آجر مگر چند سیمان
بلوکه های ادمیان درون قفس
اینجا دیوارهای شهر بلند هست
و نغمه ها کوتاه به گوش میرسند
شهر هم در کفن آهن پیچیده شده هست
---------------
حسام الدین شفیعیان
/خورشید هدایت/
ای چشمه خورشید هدایت
در سپر از دوران تاریخ هدایت
بر بر هدف در بر امید چو خورشید
ماهو ستاره همه در عشق چو جوشید
شعر از کلمات حرف چو باران شود آری
این هست نهال بذر تنومند صداقت
راستی در بر تعالی متعالی
هر کسی که دارد بر خود جوشش چو عالی
کوشیدنو جوشش همه در راه بذر حمایت
حامی بر کل افلاک و کهکشانها و جلال درستی
از بر درستی بدر آید درستی در بر درست زیستن از خوب شدن هست
چون عشق بورزی نهال همان را به درویی درون خود از خود دیگری از آن بجویی
شعرم اگر از بر هدف در درستی جوشش بر آید هدف از راه درستی
حسام الدین شفیعیان
دقایق سکوت انگیز زمین
جایی در سمفونی زمان
جایی در نت های کمان
جایی در فالش شدن نهان
گاهی در دو دو می های نهال
نهال بر گیاه و بذر جهان
جهان بذرو درو در اعمال عیان
حسام الدین شفیعیان