//جغرافیای زمین//
تو را چگونه تقسیم کنم
وقتی خود خود معادلات هستی
اینجا جغرافیای زمین سرد است
کمی نیم دایره عاشق شو
حسام الدین شفیعیان
زندگی وارونه
به ما که رسید همه چیز وارونه شد
زندگی توقف ممنوعه شد
به ما که رسید همه ایست کردند
هر چه نوستالوژی بود یخ کرده بود
به ما که رسید زرو اسبش دپرس شده بود
کازابلانکا چیه بعد ظهر سگی شده بود
به ما که رسید کلاغ قصهها پورشه سوار شده بود
دیگر خانه نمیرسید برود، وقتش پر شده بود
به ما که رسید دنیا چپکی شده بود
اصلا شعر هم کشککی شده بود
به ما که رسید غزل مثنوی شده بود
حافظ هم مولوی نشین شده بود
به ما که رسید درویشی مد شده بود
پزیشن خونه با دیزاین وارونه شده بود
اصلا آخر قصهها آستانهی باز شده بود
پایان خط زندگی با سوپ قارچ شده بود
(حسام الدین شفیعیان)
/یک چند سطر نگفتن از گفتن ها/
تولد کلمه بود
کلمه ماقطار جمله گفتن بود
مترادف نگفتن از گفتن بود
شاید زندگی طعنه ای به آن از نگفتن بود
آنی که فردا نداند چه میشود شاید اصلان فردا از نیامدن گفتن بود
باز هم تولد کودکی دگر ،کلمه جستن از نام برای نام نگفتن بود
عصر یکشنبه یا دوشنبه چه فرق دارد وقتی هوا هم دلگیر نگفتن بود
حسام الدین شفیعیان
سرنوشت مسیر برایت چه گویم باز
غم انگیز ترین سروده گویم باز
غمبارترین قصیده هایم استخوان شکن
کمی مرحم زمین تلخ مبار بر پیکر نحیف من
من تاریخ غمهای زمینم برایم کمی ساز دلتنگی بزن
حسام الدین شفیعیان
/فصل رفتن ها/
اسطوره ی تاریخ کهن
شوالیه ی درد های زمین
قصه ی ماقبل از عدم بر ختم
جایی در قصیده ی تبلور پنهان از زندگی
پازلی از چند اپیزودیه غمبار از فصل زمستان تا پائیز
تک نواز سمفونی مرگ قطعه ای از متینگ تنهایی
بار شکستن ماضی های بعید هر چه قبل بود حال بعید
تکرار فاعلاتن فاعلاتن های فالش
مغز تمامیه مداد هایت برایت غم مینوازد
نت هایت را کمی آرام بر ساز زمین قطعه کن
اینجا فصل رفتن هاست
حسام الدین شفیعیان
من در گذر از تاریخ با ارسطو
من با ارسطو چای خوردم
و از او پرسیدم حالش را
و او که واژگون شده بود در فلسفه حال خویش ز خود
من سقراط قصههای او بودم بدون او
من چراغ سر در علامت سوال او بودم بدون خودی ز خودم
من حکمت فکر او ز فکر دیگری بودم
من تنها عامل یاد خود او ز بردن یاد خودش ز خود او بودم
من غافل از صحبت او سنگ کتیبهای بودم در دوران باستان در دوران گم شدن تاریخ
(حسام الدین شفیعیان)