/غم زندگانی/
غم کوزه گر نخور ای مهتاب
که شویم کوزه گر خاکدان ها
گر به شکل اندر از پیچیده شدن ها
مثال خاک چو کوزه شدن ها
مثال شمع چو بام شبانیم
شبانگاهان تا صبحگاهانیم
مثال خوردن شدن از ساختنیم ما
که گرد شمع سوختنیم ما
حسام الدین شفیعیان
/بیا تا/
بیا تا شاخه ها را ساره باشیم
میان انجمن پروانه باشیم
بیا تا گیتی از خود بر خدا شد
مثال بنده ای پروانه باشیم
بیا تا دفتر زنده شدن ها
مثال گوهری دیرینه باشیم
حسام الدین شفیعیان
/چند خط ناخوانا مینوشت/
من سرخپوستی را دیدم که زرد میکشید
زردی را بر رنگ نوشتن قلم خود میکشید
نوشتارش ناخوانا بود انگار
فقط برای تاریخ بعد از خودش میکشید
دور آتش رقص را به زانوی ماه خیال خود دار میکشید
از دار فکر خود جرم افتادن جاذبه را میکشید
عصر او درک واهی داشتن از خط های او
او را به دار فکر خود نقد از تشخیص ابتلاء به فکر خود میکشیدند
ناقوس او تنها خورشید بود
شاید عشق او فراتاریخی بود
از سقوط باطل افتادن های زمین
چند پاراگراف نقطه سر خط من تمام او را با خط خیالم برای تو کشیدم
شاید زبعد او کسی با ماه سخن نگفت
عاشقانه ات را در گورستانی دور دفن کن
مرده خیال ندارد یا فکری از بعد خود
فقط زندگی را برایت میبافم
آنگونه از شکست حروف خیال بر تصور حال تو
حسام الدین شفیعیان
/ابرهای سفیدو سیاه/
زان شکن از قفس خود زبی قفسی زخود برون
برون نما از خود ز فکر تو که گیرد جهان برون
برون نما شکسته از قفسی که خود کنی زآن برون
با خود شکن
شکن زخود زخود برون
برون نما زلاک خود زحالت به سستی ات زجان خود
طلب شکن
طلب شکن ز خود شکن
طلب بکن زخود که از خودی که میبرد تو را
مدارا میکنی با جان خویشتن که او وانگه برد در حال خویشتن
زحال خود زفکر نما
زفکر خود زمرگ نما
زمرگ زجان که میبرد زحال خود زجان نما
که جان تو مکدر است زاین جهان جهان بساز
به حرف خود زبوته ای که خشک شده طبیعتی دگر بساز
طبیب حال خود بشو که حال دیگران شوی
زبهتر از زقبل آن زبعد آن که جان شوی
زمردگی نمانده بر زمین که زمان شکن زخود شکن زخود برون زغار فکر زحال بعد به من که میرسی
زحال من زبعد من زقبل من زحال زیرو بم زمن مشو برای مردمی زبد زخوب شو ای همی زخود
زخود بساز که دیگری زآن بسازد از تویی
نه آن مشو که بدتری شود زبعد تو زبد زبد زدن به خوب بزن به جانخود قلم بزن
زفکر خود شکر بزن قهوه ی تلخ خود به زندگی مزن که میزند زحال خود به حال دیگری زبد زدن زفعل حال که ماضی زقبل آن زبد شدن به بهتری که میشود سخن شکن زبدترو سخن ببر زبهتری
محال نیست که آرزو به جان فکر زده خیال خیال بکن که میشود زحال تو زبهتری
زآن عمل زآن که میشود زبعد خود گذاشتن چو فکر نیکو بهتری
نهان نمیشود جهان ز ابرهای تارو مه
ببار که باران تو شود رنگین کمان بهتری
حسام الدین شفیعیان
/روزهای تاریک ،شب های روشن/
اینجا شبهایش بوی دلتنگی دارد
کلاغ قصه باز هم قصه ناگفته از زندگی دارد
برایم ساز میزنیو من با ساز زندگی شهر را تار میزنم
بلند زیر آواز میزنم غم را بیدار میکنم
کمی با او حرف میزنم
دفترم را که میخوانی
بدان برای اشکهایت کمی واژه کم داشتم بجایش نشدم شاید مرحمت اما برایت قصه از فردا بدون
کمی بودن از فالش میزنم
حسام الدین شفیعیان