/چند خط ناخوانا مینوشت/
من سرخپوستی را دیدم که زرد میکشید
زردی را بر رنگ نوشتن قلم خود میکشید
نوشتارش ناخوانا بود انگار
فقط برای تاریخ بعد از خودش میکشید
دور آتش رقص را به زانوی ماه خیال خود دار میکشید
از دار فکر خود جرم افتادن جاذبه را میکشید
عصر او درک واهی داشتن از خط های او
او را به دار فکر خود نقد از تشخیص ابتلاء به فکر خود میکشیدند
ناقوس او تنها خورشید بود
شاید عشق او فراتاریخی بود
از سقوط باطل افتادن های زمین
چند پاراگراف نقطه سر خط من تمام او را با خط خیالم برای تو کشیدم
شاید زبعد او کسی با ماه سخن نگفت
عاشقانه ات را در گورستانی دور دفن کن
مرده خیال ندارد یا فکری از بعد خود
فقط زندگی را برایت میبافم
آنگونه از شکست حروف خیال بر تصور حال تو
حسام الدین شفیعیان