قصه شب غزلی از صبح داشت
زان پس صبح طلوعی دگری را میداشت
زان زپس روز زنو از روزی
روزی از روز دگر از روزی
بود شهری در دل قصه دگر
قصه های زین پسو غصه دگر
ماه در آینه خورشید میشد
خورشید فلک را دور گردان میشد
زان زروزی زبعد از روزی
شبو شبهای دگر آمدو رفت
قصه آمدنو رفتن ما اینگونه
بر چرخ فلک قصه همی گردش نو
زین پسو پس زفردایو زفرداها دگر از روزگار
نقطه همی زسطر جمله همی سطر به سطر نو میشد
نو زپس روز دگر دیروز بود
ماضی از بعید خود حال میشد
قصه شب چو خوانا میشد
در پس روز دگر روز دگر سطر به سطر شعر میشد
شاعرانه در دل قصه تپید نوری نو
نور از قصه همی نو میشد
شعر از واژه دگر بارش بارانی شد
قصه در رنگین کمان شور میشد
شور خود واژه روشنایی از نور میشد
آخر نقطه سر خط چو شعر نو میشد
حسام الدین شفیعیان